هی دل غافل
وقتی کـه تو 1 ساله بودی، شعر زیبا عاشقانه از رابعه بلخی او(مادر) بِهت غذا مـیداد و تو رو مـی شست! بـه اصطلاح، تر و خشک مـی کرد
تو هم با گریـه درون تمام شب از او تشکر مـی کردی !
وقتی کـه تو 2 ساله بودی، او، بهت یـاد داد که تا چه چطوری راه بری.
تو هم این طوری ازش تشکر مـی کردی ، که، وقتی صدات مـی کرد، فرار مـی کردی !
وقتی کـه 3 ساله بودی، او، با عشق، تمام غذایت را آماده مـی کرد.
تو هم با ریختن ظرف غذا ، کف اتاق،ازش تشکر مـی کردی.
وقتی 4 ساله بودی، او برات مداد رنگی خرید.
تو هم، با رنگ مـیز اتاق نـهار خوری، ازش تشکر مـی کردی.
وقتی کـه 5 ساله بودی، او، لباس شیک بـه تنت کرد که تا به تعطیلات بری.
تو هم، با انداختن(به عمدا) خودت داخل گِل، ازش تشکر کردی.
وقتی کـه 6 ساله بودی، او، تو را که تا مکتب ات همراهی مـی کرد.
تو هم، با فریـاد زدنِ: شعر زیبا عاشقانه از رابعه بلخی من نمـی خوام برم!، ازش تشکر مـی کردی.
وقتی کـه 7 ساله بودی، او، برات وسائل بازی بیس بال خرید.
تو هم، با پرت توپ بیس بال بـه پنجره همسایـه کناری، ازش تشکر کردی.
وقتی کـه 8 ساله بودی، او، برات شکلات خرید.
تو هم، با چکاندن(شکلات) بـه تمام لباست، ازش تشکر کردی.
وقتی کـه 9 ساله بودی، او، هزینـه کلاس پیـانوی تو را پرداخت.
تو هم، بدون زحمت بـه خودت به منظور یـاد گیری پیـانو، ازش تشکر کردی.
وقتی کـه 10 ساله بودی، او، تمام روز را رانندهکرد که تا تو را از تمرین فوتبال بـه کلاس ژیمناستیک و از اونجا بـه جشن تولد دوستانت، ببرد.
تو هم، ازش تشکر کردی،با بیرون پ از موتر، بدون اینکه پشت سرت را هم نگاه کنی.
وقتی کـه 11 ساله بودی، او تو و دوستت را به منظور دیدن فیلم بـه سینما برد.
تو هم، ازش تشکر کردی، ازش خواستی کـه در یک ردیف دیگر بشیند.
وقتی کـه 12 ساله بودی، او تو را از تماشای بعضی برنامـه های تلوزِیِون بر حذر داشت.
تو هم، ازش تشکر کردی، صبر کردی که تا از خانـه بیرون برد.
وقتی کـه 13 ساله بودی، او بهت پیشنـهاد داد کـه موهایت را اصلاح کنی.
تو هم، ازش تشکر کردی، با گفتن این جمله: تو اصلاً سلیقه ای نداری.
وقتی کـه 14 ساله بودی، او، هزینـه اردو یک ماهه تابستانی تو را پرداخت کرد.
تو هم،ازش تشکر کردی، با فراموش ، نوشتن یک نامـه ساده.
وقتی کـه 15 ساله بودی، او از سرِ کار برمـی گشت و مـی خواست کـه تو را درون آغوش بگیرد، ابراز محبت کند.
تو هم، ازش تشکر کردی، با قفل درب اتاقت! نمـی گذاشتی کـه وارد اتاقت شود.
وقتی کـه 16 ساله بودی، او بهت یـاد داد کـه چطوریموترش را برانی رانندهیـاد داد.
تو هم، ازش تشکر مـی کردی، هر وقت کـه مـی توانستی موترش را بر مـی داشتی و مـی رفتی.
وقتی کـه 17 ساله بودی، وقتیکه او منتظر یک تماس مـهم بود.
تمام شب را بادوستات تلفن صحبت کردی و، اینطوری ازش تشکر کردی.
وقتی کـه 18 ساله بودی، او ، درون جشن فارغ التحصیلی مکتب ات، از خوشحالی گریـه مـی کرد.
تو هم، ازش تشکر کردی،اینطوری که، که تا تمام شدن جشن، پیش مادرت نیـامدی.
وقتی کـه 19 ساله بودی، او، مصرف پوهنتون ا ت را پرداخت، همچنین، تو را که تا پوهنتون رساند و وسائل ات راهم حمل کرد.
تو هم، ازش تشکر کردی، با گفتن خداحافظِ خشک و خالی، بیرون خوبگاه، بـه خاطر اینکه نمـی خواستی خودتو دست و پا بسته نشا ن بدی!!(به اصطلاح، بچه ننـه).
وقتی کـه 20 ساله بودی، او، ازت پرسید که، آیـا شخص خاصی(به عنوان همسر) مد نظرت هست؟
تو هم، ازش تشکر کردی با گفتنِ: بـه تو ربطی ندارد.
وقتی کـه 21 ساله بودی، او ، بهت پیشنـهاد خط مشی به منظور آینده ات داد.
تو هم، با گفتن این جمله ازش تشکر کردی: من نمـی خوام مثل تو باشم.
وقتی کـه 22 ساله بودی، او تو را، درون جشن فارغ التحصیلی پوهنتون ات درون آغوش گرفت.
تو هم،ازش تشکر کردی،ازش پرسیدی که: مـی توانی هزینـه سفر بـه اروپا را برام تهیـه کنی.
وقتی کـه 23 ساله بودی، او، به منظور اولین آپارتمانت، برایت اثاثیـه داد.
تو هم، ازش تشکر کردی،با گفتن این جمله، پیش دوستات،:او اثاثیـه ها ازمد رفته اند.
وقتی کـه 24 ساله بودی، او دارایی های تو را دید و در مورد اینکه، درون آینده مـی خواهی با آن ها چی کار کنی، ازت سئوال کرد.
تو هم با دریدگی و صدایی(که ناشی از خشم بود)فریـاد زدی:مــادررر،لطفا
وقتی کـه 25 ساله بودی، او، کمکت کرد که تا هزینـه های عروسی را پرداخت کنی، و در حالی کـه گریـه مـی کرد بهت گفت که: دلم خیلی برات تنگ مـی شود.
تو هم ازش تشکر کردی، اینطوری که، یک جای دور را به منظور زندگیت انتخاب کردی.
وقتی کـه 30 ساله بودی، او، از طریق شخص دیگری فهمـید کـه تو بچه دار شدی و به تو زنگ زد.
تو هم با گفتن این جمله ،ازش تشکر کردی، "همـه چیز دیگر تغییر کرده.
وقتی کـه 40 ساله بودی، او، بهت زنگ زد که تا روز تولد یکی از اقوام را یـادآوری کند.
تو هم با گفتن"من الان خیلی گرفتارم" ازش تشکرکردی.
وقتی کـه 50 ساله بودی، او، مریض شد و به مراقبت و کمک تو احتیـاج داشت.
تو هم با سخنرانی درون مورد اینکه والدین، سربار فرزندانشان مـی شود، ازش تشکر کردی.
و سپس، یک روز، او، بـه آرامـی از دنیـا مـیرد. شعر زیبا عاشقانه از رابعه بلخی و تمام کارهایی کـه تو(در حق مادرت) انجام ندادی، مثل تندر بر قلبت فرود مـیاد.
اگرمادرت،هنوز زنده هست، فراموش نکن کـه بیشتر از همـیشـه بهش محبت کنی.
. شعر زیبا عاشقانه از رابعه بلخی[مــــــــــــــــــــــــادر - nadia-angomans Jimdo-Page! شعر زیبا عاشقانه از رابعه بلخی]
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Mon, 23 Jul 2018 06:47:00 +0000